دوباره ... آمدم

روزمره نویسی

دوباره ... آمدم

روزمره نویسی

آرامش حضور خداست،وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکنه ، وقتی نا گفته ها تو بی آنکه بگی میفهمه ، وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورتو تا مرز نابودی پیش ببری ، وقتی مطمئن باشی با اون هرگز تنها نخواهی بود ، آرامش یعنی همین ، تو بی هیچ قید و شرطی خدا
دوباره ... آمدم
کد جمله تصادفی
کلمات کلیدی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۰ مهر ۹۶، ۱۹:۱۹ - شاهین ام
    :((((
  • ۱۷ مهر ۹۶، ۰۷:۳۲ - رضا صبری
    Like

۳۰ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

انواع ضمیر ...

قوانین شاد زیستن را بیاموز ...

قوانین شاد زیستن را بیاموز:

اگر چیزی را در اطرافت دوست نداری و

نمی توانی از آن دوری کنی و حتی از تغییر آن نیز به خاطر شرایط عاجز هستی، باز هم لازم نیست خود را به سختی بیندازی!

این بار با طرفندی دیگر: آن را بپذیر.

یک جمله ی مهم را بیاموز و به آن فکر کن: چیز هایی را که دوست داری چطور می پذیری؟

خیلی ساده است، با تغییر نگرش خود نسبت به آن چیز ها خیلی راحت و بدون رنج بسیار

می توانی آن ها را بپذیری. 

هر کجا هستم ...


هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین

مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 

تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود گر نشود

حرفی نیست

اما......

نفسم میگیرد

در هوایی که نفس های تو نیست.

 

سهراب سپهری 

چراا...


چرا نخواستم...چرا نجنگیدم...

چرا نتوانستم...چرا نخواست...

چرا رفت...چرا ...

چراهایی که با ما رشد می کنند...

هر روز بزرگ و بزرگ تر می شوند

ولی در حسرت پاسخ می مانند!!

 

حسین حائریان

چرا های زندگی ...

زندگی تمام ما انسان ها پر از چراهایی ست که جوابش را نمی دانیم...

چراهایی که شاید بزرگترین رازهای زندگی باشند...

"چرا من؟!"  شاید بیشترین سوالی باشد که همه ی ما بارها و بارها از خودمان پرسیده ایم...

بین این همه آدم چرا من ؟

چرا این اتفاق باید برای من رخ دهد؟

چرا من باید در شرایطی باشم که نمی خواهم...

 چرا من باید همه چیز را تحمل کنم....

" چرا حالا؟" یکی دیگر از آن  چراهایی ست که زیاد از خودمان می پرسیم...

چرا حالا باید همان اتفاقی بیفتد که سال ها پیش منتظرش بودم؟...چرا انقدر دیر؟

چرا حالا سکوت کردم وقتی باید حرفم را

می زدم...

چرا حالا نخواستم وقتی می توانستم...

چرا حالا از دست دادم وقتی آن همه برایش تلاش کردم...

" چرا نشد " شاید پر حسرت ترین چرا همین باشد... همین که چیزی را می خواهی؛ همه ی تلاشت را انجام می دهی ولی نمی شود

که نمی شود ...

چراهای زندگی تمامی ندارند...

زمان ...


ارزشمندترین دارایی های شما فقط زمان شماست !

با وقتتان همانند پول برخورد کنید

اما یادتان باشد تفاوت زمان با پول این است که آن را نمی شود پس انداز کرد

پس بهترین استفاده را از وقتتان کنید!

 

برایان_تریسی 

انسان های خوشبخت ...



در مدتی که در این دنیا هستید ، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید .

هر چیزی را تجربه کنید .

مراقب خودتان و دوستانتان باشید .

خوش بگذرانید ، دیوانگی کنید ، عجیب باشید.

بیرون از خانه بروید ، تلاش کنید و شکست بخورید . 

چون به هر حال این اتفاق می افتد پس بهتر است از آن لذت ببرید.

موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.

دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.

سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !

فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.

یک انسانِ خوشبخت ...

 

آنتونی_رابینز

آیا بیشعور با احمق برابر است ...


حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست ،بیمار است

معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند

خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا هستند نه احمق!

احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.

 

بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد.

کسی که ساعت سه صبح بوق میزند...بیشعور است.

کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد..بیشعور است.

کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند..بیشعور است.

کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود... بیشعور است.

این ها بیشعورند...

حالا یا از نوع احمق بیشعور

یا از نوع پروفسور بیشعور....

احمق بودن درد ندارد؛

درمان هم ندارد،

ربطی هم به شعور ندارد،

بیشعوری از جای دیگری می آید

از خانه و مدرسه،از سرانه مطالعه،از خود شیفتگی ، از بی وجدانی،از مرکز فرهنگ فاسد،

بیشعوری واگیر دارد،

هم درد دارد و هم درمان...

مشکل ما، احمق ها نیستند

مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند

مشکل ما، بیشعور ها هستند.

یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمی آورد.

شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد

شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه

این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم را به ما می گوید!

شعور را به کسی نمی‌شود آموزش داد؛ یک انسان میبایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند.

 

 بر گرفته از کتاب بیشعوری

 خاویر_کرمنت

طوفانی به نام نوهم ...


مواظب طوفان های زندگی مان باشیم .

طوفانی به نام توهم 

که گره میزند افکارمان را به قضاوت های نادرست

تحلیل های دور از اندیشه

رد پاهای بدون پوشش

و بوجود می آورد آوارهای زیادی چون

اشک های بی پایان

دردهای پراز حسرت

آه های نیمه تمام

حرمت های سرکوب شده

که هرچه کنی دوباره بازنمیگردد به اصل خود؛

دریابیم

توهم جز خیالی پوشالی هیچ نیست!

 

آذر_فراهانی

آسمان باش ...


تو الهی هستی .

پس هرچه بر تو می گذرد ، فقط یک لحظه گذراست.

از آن آشفته نشو.

 اگر لذت است ،  آن را تماشا کن .

اگر درد است ،  آن را تماشا کن .

 لذت می گذرد .

درد می گذرد .

 آن ها چون ابرهایی هستند که در آسمان پهناور وجود تو در حرکت اند.

 آسمان از ابرها تاثیر نمی پذیرد.

 ابرها ممکن است سیاه و زشت یا سفید و زیبا باشند.

برای آسمان هیچ فرقی نمی کند .

آسمان از آنها تاثیر نمی پذیرد.

"آسمان باش"

عاشق باش ...

عاشق عشق باش که معشوق همه جا هست

یادت باشد که معشوق می‌‌تواند عطر یاسی باشد در یک صبحگاه خنک تابستان

یا دوستی باشد که زادروزت را شادباش می‌‌گوید

شاید نگاه کنجکاو عابری باشد که از روبرو می‌‌آید

شاید لبخند پر مهر بیگانه‌ای یا اخم‌های درهمِ عزیزی

می‌‌تواند بوسه نیروبخش بدرقه همسر باشد که هر روزه تو را راهی می‌‌کند

تیغ نوری باشد که فرق ظلمات را می‌‌خراشد

شاید هم کورسوی فانوسی باشد در دوردست ها که قلبت را به تپش وا می‌‌دارد

شاید هم نگاه خداوندی‌ باشد که هرلحظه همراه و پشتیبان توست ...

 

این دنیا پر از معشوق ‌های دوست داشتنیــست

تو فقط عاشق باش ...

عجب صبری خدا دارد ...


عجب صبری خدا دارد  !

اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدیگر ، ویرانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

 

اگر من جای او بودم که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ، بر لبِ ، پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

زمین و آسمان را واژگون ، مستانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه ی ، صد دانه می کردم 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم  .

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ، تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ، گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودمکه می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و  تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !


یا اولویت باش ، یا کلاً نباش ...


هرگز اجازه نده که انتخاب دوم یا به اجبار آخرین نفر باشى .

تو با ارزش تر از آنی که اجازه بدهى انتخابت کنند .

قرار نیست کسى توى تنهایى هایش یادت بیفتد ، باید وقتش را بخاطر تو خالى کند .

اگر محبت دادى و سردى گرفتى

اگر حقیقت دادى و دروغ گرفتى

اگر خنده روى لب هایش نشاندی و گریه به چشمات هدیه داد ، غصه نخور عزیزم!

باز هم به خودت افتخار کن

اون کسى که از اعتماد و محبت تو سواستفاده کرده

فقط یه چیز را به تو ثابت می کند .

"بى لیاقت بودن خودش رو!"

حالا 

بلند شو و خودت انتخاب کن

یا اولویَت باش، یا کلا نباش

بی مهری آدم ها ...


تازگی ها در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم .

سکوت و سکوت و سکوت 

انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر

دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را  ...

می دانی ؟ دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم .

بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !

چه اهمیتی دارد ؟

من در لاک خود راحت ترم . آن جا می شود آرام و بی دغدغه زندگی کرد

ماهی ها نه گریه می کنند

نه قهر و نه اعتراض !

تنها که می شوند ، قید دریا را می زنند و تمام مسیر رودخانه را تا اولین قرار عاشقی شان برعکس شنا می کنند .


فروغ فرخزاد

ویکتور هوگو ...


هرگز نه  از دزدان بترسیم ؛ نه از آدم کشان !

آنها خطرات بیرونی اند . خطرات کوچک اند .

از خودمان بترسیم !

دزدان واقعی ، پیش داوری های ما هستند .

آدم کش های واقعی ، نادرستی های ما هستند .

چه اهمیتی دارد آن چه سرهای ما را ، یا کیسه های پول مان را تهدید می کند .

نیندیشیم جز در آن چه که روح مان را تهدید می کند !


بینوایان

ویکتور هوگو

مرا با خود یکی کن ...



 تو سلام می کنم کنار تو می نشینم

و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود

اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم

در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم

خسته، خسته، از راه کوره های تردید می آیم

چون آینه یی از تو لبریزم

هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد

نه ساقه‌ی بازوهایت

نه چشمه های تنت

بی تو خاموشم ، شهری در شبم

تو طلوع می کنی

من گرمایت را از دور می چشم

و شهر من بیدار می شود

با غلغله ها، تردیدها، تلاشها

و غلغله های مردد تلاشهایش

دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد

دور از تو من شهری در شبم

ای آفتاب

و غروبت مرا می سوزاند

من به دنبال سحری سرگردان می گردم

تو سخن نمی گویی

من نمی شنوم

تو سکوت می کنی

من فریاد می زنم

با منی، با خود نیستم

و بی تو خود را نمی یابم

دیگر هیچ چیز نمی خواهد

نمی تواند تسکینم بدهد

اگر فریاد مرغ و سایه‌ی علفم

این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام

حقیقت بزرگ است

و من کوچکم

با تو بیگانه ام

فریاد مرغ را بشنو

سایه‌ی علف را با سایه ات بیامیز

مرا با خودت آشنا کن

بیگانه‌ی من

مرا با خودت یکی کن


#احمد_شاملو

تشبیه زندگی به تکه های پارچه ...


می توان زندگى را با قطعه پارچه گلدوزى شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول از عمر خود 

روى پارچه را مى بیند !

اما در نیمه دوم پشت پارچه را آن چه را در نیمه دوم مى بیند آن قدر زیبا نیست

اما بیشتر آموزنده است زیرا او را قادر می سازدکه ببیند چگونه نخ ها، به یکدیگر متصل شده اند.

 

 آرتور شوپنهاور

ای کاش ...


گاهی چه دل گرفته می شوی از خدا

گاهی از حکمتش ناراضی

و گاهی شاکر و خوشحال

گاهی مشکوک 

و گاهی مجذوب عدالتش

گاهی بسیار نزدیک ، گاهی دور

خدا همان خداست

ای کاش ما این قدر 

گاهی به گاهی نمی شدیم !

می ماند ...


خودت را برای نگه داشتن هیچ فردی 

در زندگیت عوض نکن

بایداین رابپذیری

کسی که دلش به رفتن باشد

اگر پاهایش راهم قطع کنی 

با دستانش می رود

تو خودت باش .

آن که دلش به ماندن باشد می ماند!

المیرا دهنوی

آیا می دانید ... :)

آیا می دانید اسم کشورها هم معانی خاص خود را دارند

 


در اینجا معنی نام کشورهای جهان آمده است.

🇦🇷 آرژانتین: سرزمین نقره

🇦🇿 آذربایجان: سرزمین نگهبان آتش

🇿🇦 آفریقای جنوبی: سرزمین بدون آفتاب جنوبی

🇨🇫 آفریقای مرکزی: سرزمین بدون آفتاب مرکزی

🇦🇱 آلبانی: سرزمین کوهنشینان

🇩🇪 آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن

🇦🇴 آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود

🇦🇹 اتریش: شاهنشاهی شرق

🇪🇹 اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان

🇦🇲 ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره نوح

🇺🇿 ازبکستان: سرزمین خودسالارها

🇪🇸 اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی

🇦🇺 استرالیا: سرزمین جنوبی

🇪🇪 استونی: راه شرقی

🇬🇧 اسکاتلند: سرزمین اسکات ها البته در لاتین قوم گائل را گویند

🇦🇫 افغانستان: سرزمین قوم افغان

🇨🇴 اکوادور: خط استوا

🇩🇿 الجزایر: جزیره ها

🇸🇻 السالوادور: رهایی بخش مقدس

🇦🇪 امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی

🇮🇩 اندونزی: مجمع الجزایر هند

🇬🇧 انگلیس: سرزمین قوم آنگل

🇺🇾 اوروگوئه: شرقی

🇺🇦 اوکراین: منطقه مرزی

🇺🇸 ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی

🇮🇹 ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله

🇮🇷 ایران: سرزمین نجیب زادگان

🇮🇪 ایرلند: سرزمین قوم ایر(شاید هم معنی با آریا)

🇮🇸 ایسلند: سرزمین یخ

🇧🇭 بحرین: دو دریا

🇧🇷 برزیل: چوب قرمز

🇬🇧 بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان

🇧🇪 بلژیک: سرزمین قوم بلژ(از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالا معنی زهدان و کیسه می داده است.

🇧🇩 بنگلادش: ملت بنگال

🇧🇫 بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار

🇧🇴 بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین

🇵🇾 پاراگوئه: این سوی رودخانه

🇵🇰 پاکستان: سرزمین پاکان

🇵🇦 پاناما: جای پر از ماهی

🇵🇹 پرتغال: بندر قوم گال

🇵🇷 پورتوریکو: بندر ثروتمند

🇹🇿 تانزانیا: این نام از هم آمیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا)و زنگبار به دست آمده است.

🇹🇭 تایلند: سرزمین قوم تای

🇹🇲 ترکمنستان: سرزمین ترک مانندها

🇹🇷 ترکیه: سرزمین قوی ها

🇯🇲 جامائیکا: سرزمین بهاران

🇹🇩 چاد: دریاچه

🇨🇳 چین: سرزمین مرکزی

🇩🇰 دانمارک: مرز قوم «دان»

🇩🇴 دومینیکن: کشور دومینیک مقدس

🇷🇺 روسیه: کشور روشن ها، سپیدان(شاید از ریشه سکایی«راوش»)

🇧🇾 روسیه سفید(بلاروس): درخشنده سفید

🇷🇴 رومانی: سرزمین رومی ها

🇯🇵 ژاپن: سرزمین خورشید تابان

🇮🇪 ساحل عاج: ساحل عاج

🇱🇰 سریلانکا: جزیره باشکوه

🇸🇧 سلیمان جزایر: از نام حضرت سلیمان

🇸🇪 سوئد: سرزمین قوم «سوی»

🇸🇿 سوازیلند: سرزمین قوم سوازی

🇨🇭 سوئیس: سرزمین مرداب

🇸🇩 سودان: سیاهان

🇸🇾 سوریه: سرزمین آشور

🇸🇱 سیرالئون: کوه شیر

🇨🇱 شیلی: پایان خشکی- برف

🇪🇭 صحرا: بیابان

🇸🇰 صربستان: سرزمین قوم صرب

🇮🇶 عراق: شاید ازایراک به معنای ایران کوچک

🇸🇦 عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان

🇫🇷 فرانسه: سرزمین قوم فرانک

🇫🇮 فنلاند: سرزمین قوم «فن»

🇸🇽 فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ

🇰🇬 قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله

🇰🇿 قزاقستان: سرزمین کوچگران

🇶🇦 قطر: شاید به معنای بارانی

🇨🇷 کاستاریکا: ساحل غنی

🇨🇦 کانادا: دهکده(زبان سرخپوستی«ایروکوئی»)

🇨🇴 کلمبیا: سرزمین کلمب(کریستف کلمب)

🇰🇪 کنیا: کوه سپیدی

🇰🇼 کویت: د ژ کوچک

🇬🇪 گرجستان: سرزمین کشاورزان

🇱🇧 لبنان: سفید

🇵🇱 لهستان: سرزمین قوم «له»

🇱🇷 لیبریا: سرزمین آزادی

🇭🇺 مجارستان: سرزمین قوم مجار

🇪🇬 مصر: شهر - آبادی

🇲🇰 مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها

🇮🇪 مکزیک: اسپانیای جدید

🇲🇷 موریتانی: سرزمین قوم مور

🇫🇲 میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک

🇳🇴 نروژ: راه شمال

🇳🇪 نیجر: سیاه

🇳🇬 نیجریه: سرزمین سیاه

🇻🇦 واتیکان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیکان

🇻🇪 ونزوئلا: ونیز کوچک

🇻🇳 ویتنام: اقوام «ویت» جنوبی

🇬🇧 ویلز: بیگانگان

🇳🇱 هلند: سرزمین چوب

🇮🇳 هند: پر آب

🇭🇳 هندوراس: ژرفناها

🇾🇪 یمن: خوشبخت

 

منبع:

ریشه یابی نام و پرچم کشورها، دکتر سیاوش شایان، دکتر عبدالرسول خیر اندیش.

غصه نخور ...


غصه نخور  .

تو خدایـــی داری که بزرگ است ؛ بزرگ .

و  به قول سهراب ، در همین نزدیکیست  .

ای دل کوچک من

بگذار غم و غصه ببارد

شاید ...

شاید این بار خـــــدا می‌خواهد

که پس از بارش غم

و پس از خواندن نامش هر دم

آسمانِ دل تو صـــاف شود  .

و نگاهت به همه اهل زمین پاک شود .

شاید این بار خـــدا می‌خواهد

که خودش چتـــر تو باشد .

که بمانی  ...

نروی  ...

و دگر بار نگویـــی :

"سهــراب " قایقـــت جا دارد ؟

درد نفهمیدن ...

 


با سادگی تمام بی صدا شکستیم

چه زخم هایی که از عزیزان خوردیم .

اشک ها را پشت لبخندی پنهان می کنیم .

که خیلی درد می کند .

و هیچکس نمی فهمد ...!

ما را درد همین نفهمیدن می کشد

نه زخمها...

 شاملو

بچه که بودیم ...

یاس را باید کاشت ...

 


یاس را باید کاشت

توی گلدان ظریفی که پر از "عطر خدا"ست

و سپس گلدان را

روی یک میز گذاشت .

پرده ها را باید پس زد

و به خورشید فضا داد که آرام بتابد بر آن

آن زمان خواهی دید

با شمیم گل یاس

تو چه احساس قشنگی داری

و درخشان شدن برگ گیاه

چه تماشا دارد

در دلت بوته ای از یاس بکار

یاسی از عاطفه ، امید ، محبت ، ادراک

و بدان بی تردید

زندگی با تو سر مهر و وفا خواهد داشت .

arefanehma@

ادم جنگیدن نباشید ...


آدمِ جنگیدن نباشید !

به خصوص براى آن هایى که ثابت کرده اند ارزش این جنگ ، ارزش وقت و نیرو و ارزش زخمى شدنِ شما را ندارند .

آدمِ آرامش باشید ؛ بگذارید کسانى که از صمیم قلب و با تمام وجود دوست تان دارند و شما را به حقیقت همان طور که هستید و فقط بخاطر خودِ شما می خواهند یا براى رسیدن به شما بجنگند،

یا به عشقِ شما به آرامشى دست یابند که در کنارِ شما ، براى همیشه ، دوست باقى بمانند .

اگر همه ى ما درکـ بهترى از دوست داشتن و دوست داشته شدن و دوست ماندن داشتیم ،

آن وقت چه لحظه هایى را می توانستیم ماندگار کنیم .

 

نیکى فیروزکوهی

زندگی آن شعری است ...


زندگی آن شعری است 

که عزیزی نوشته است برای من و تو

زندگی تابلو عکسی است به دیوار اتاق

زندگی خنده یک شاه پرک است بر گل ناز

زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست

زندگی یک حرف است ، یک کلمه

زندگی شیرین است

زندگی تلخی نیست

تلخی زندگی ما همچو شهد شیرین است

من و تو می دانیم

زندگی آغازی است که به پایان راهی است

زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است

زندگی رفتن خاموش به یک تنهایی است

من و تو می دانیم

زندگی آمدن است

زندگی بودن و جاری شدن است

زندگی رفتن و از بودن خود دور شدن است

زندگی شیرین است

زندگی نورانی است

زندگی هلهله و مستی و شور

زندگی این همه است

من و تو می دانیم

زندگی گرچه گهی زیبا نیست

یا که تلخ است و دگر گیرا نیست

رسم این قصه همین است و همه می دانیم

که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم

زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است

نغمه و ترانه و آواز است

بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت

زندگی زیبا است

من و تو می دانیم

اشک و لبخند همه زندگی است

ناله و آه و فغان زندگی است

آمدن زندگی است

بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است

رفتن و نیست شدن زندگی است

این همه زندگی است

من و تو می دانیم

زندگی ، زندگی است .

سهراب  سپهری

 

برای تو ...



تقدیم به کسی که بانوشته هایش ، آرامش را به من هدیه می دهد
ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ...
ﻭ ﻧﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﺩ ...
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺷﻌﻔﯽ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ...
ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... !!!!
هر جای دنیا میخواهی باش ....
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت میرسانم ....
وبودنت را قدرمی دانم

تنها ...


ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﺷﺪ ﺩﻝ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺴﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ ﮐﺴﯽ

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺎﻣﺘﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮﻭﯼ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ

ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺧﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﻭ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ

ﺁﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﯿﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﻏﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﻟﻔﺘﯽ

ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻧﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﯾﻢ ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ

ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺭﺏ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ

ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺷﻮﺩ ﻟﻄﻒ ﻭ ﮐﺮﻡ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

ﭘﺎﺋﯿﺰﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﻏﻢ ﺭﻭﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻢ

ﭼﻮﻥ ﻏﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﻏﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ

پسرک واکسی


ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟

کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»

به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود  و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می‌مالد. وقتی کفش‌ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفش‌ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.

گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی‌شود.»

در مدتی که کار می‌کرد با خودم فکر می‌کردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش می‌کند! کارش که تمام شد، کفش‌ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش‌ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»

گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»

گفتم: «بگو چقدر؟»

گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»

گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»

گفت: «یا علی.»

با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی‌اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته‌اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»

گفتم: «بله می‌دانم، می‌خواستم امتحانت کنم!»

نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.

گفت: «تو؟ تو می‌خواهی مرا امتحان کنی؟»

واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که می‌رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه‌هایی فراخ، گام‌هایی استوار و اراده‌ای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می‌آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا.

پاییز می آید ...


پاییز می آید ...

می آید تا شلوغی های این روزها را در خش خش برگ ها گم کند .

می آید تا باران آبان ماه تازه کند بودن ها را کنار یکدیگر ...

پاییز پای رفتن ندارد ...

می آید که ماندن را مانا کند ، سنگ فرش های خیابان ، نم باران ، دست های سرد و جیب های دو نفره ، همه اش از فصلی می گوید که کافه ها را شلوغ می کند و خیابان ها را خلوت ...

اصلا صفای کافه رفتن در پاییز خلاصه شده . آن گاه که در انتظار؛ برگ هارا زیر پا می فشاری . آن گاه که رد یک قطره باران را روی گونه ات حس می کنی و آن گاه که کسی از پشت سر چشم هایت را می گیرد و لبخند مهمان لب هایت می شود؛ پاییز می آید...

فائزه_جوادی