غزل آخر ...
- يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ق.ظ
یک غزل مانده به پایان تنم می دانم
و من آنم که از در این فاصله سرگردانم
پشت هر شعر که گفتم ، من و این پنجره ها
بغض کردیم و شکستیم دراین زندانم
تو نباشی چه کنم با غزل و شعر سپید
عشق داند که دراین معرکه سرگردانم
من همه راز دلم را که نوشتم به شعر
وتوکه خوب شنیدی که چه حرفی دارم
مدتی هست غریبیم. من و این آدمها
برسردار جنون است که آویزانم
خسته از گفتن شعر و حرف از عشق زدن
یک غزل مانده به پایان تنم می دانم
- ۹۶/۰۶/۱۲
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است
روی کره زمین کلیک کن!
از قسمت تنظیمات وبلاگت، بخش "دنبال کردن" رو فعال کن، تا بتونیم دنبالت کنیم ...