ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندد ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ می خندیم ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ می خندم ﺩﻝ ﺭﻓﺖ از این خانه
#وحشی_بافقی
نیمى از زندگى مان می شود صرف این که به آدم هاى دیگر ثابت کنیم ، ما چقدر خوشبختیم .
به آدم هایى که شاید خوشبختى برای شان تعریف دیگرى دارد .
حتى اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم
اما همین خودنمایى ما را تبدیل می کند به بدبخت ترین آدمِ روى زمین!
غذایى اگر جلوی مان می گذارند ، قبل از لذت بردن از غذا ترجیح می دهیم آن را به رخِ دیگران بکشیم .
سفرى اگر می رویم ، ترجیح مان این است که بگوییم ، ما آمدیم به بهترین نقطه ى روى زمین ، تو
بمان همان جهنم همیشگى .
واردِ رابطه اگر می شویم ، عالم و آدم را با خبر می کنیم ، که ببینید چقدر خاطرِ من را می خواهد،
تو اما بمان در همان پیله ى تنهایى ات ...
ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم
مسیرى را می رویم که خطِ پایان ندارد، فقط می رویم که از بقیه جا نمانیم!
#علی_قاضی_نظام
قوانین شاد زیستن را بیاموز:
اگر چیزی را در اطرافت دوست نداری و
نمی توانی از آن دوری کنی و حتی از تغییر آن نیز به خاطر شرایط عاجز هستی، باز هم لازم نیست خود را به سختی بیندازی!
این بار با طرفندی دیگر: آن را بپذیر.
یک جمله ی مهم را بیاموز و به آن فکر کن: چیز هایی را که دوست داری چطور می پذیری؟
خیلی ساده است، با تغییر نگرش خود نسبت به آن چیز ها خیلی راحت و بدون رنج بسیار
می توانی آن ها را بپذیری.
زندگی تمام ما انسان ها پر از چراهایی ست که جوابش را نمی دانیم...
چراهایی که شاید بزرگترین رازهای زندگی باشند...
"چرا من؟!" شاید بیشترین سوالی باشد که همه ی ما بارها و بارها از خودمان پرسیده ایم...
بین این همه آدم چرا من ؟
چرا این اتفاق باید برای من رخ دهد؟
چرا من باید در شرایطی باشم که نمی خواهم...
چرا من باید همه چیز را تحمل کنم....
" چرا حالا؟" یکی دیگر از آن چراهایی ست که زیاد از خودمان می پرسیم...
چرا حالا باید همان اتفاقی بیفتد که سال ها پیش منتظرش بودم؟...چرا انقدر دیر؟
چرا حالا سکوت کردم وقتی باید حرفم را
می زدم...
چرا حالا نخواستم وقتی می توانستم...
چرا حالا از دست دادم وقتی آن همه برایش تلاش کردم...
" چرا نشد " شاید پر حسرت ترین چرا همین باشد... همین که چیزی را می خواهی؛ همه ی تلاشت را انجام می دهی ولی نمی شود
که نمی شود ...
چراهای زندگی تمامی ندارند...
در مدتی که در این دنیا هستید ، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید .
هر چیزی را تجربه کنید .
مراقب خودتان و دوستانتان باشید .
خوش بگذرانید ، دیوانگی کنید ، عجیب باشید.
بیرون از خانه بروید ، تلاش کنید و شکست بخورید .
چون به هر حال این اتفاق می افتد پس بهتر است از آن لذت ببرید.
موقعیت یادگیری از شکست هایتان را از دستت ندهید.
دلیل مشکل را پیدا کنید واز بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید!!! اصلا ، اصلا !
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
یک انسانِ خوشبخت ...
آنتونی_رابینز
حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست ،بیمار است
معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند
خیلی از آن ها حتی فکر می کنند که خردمند و دانا هستند نه احمق!
احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.
بیشعور ها داستان شان با احمق ها فرق دارد.
کسی که ساعت سه صبح بوق میزند...بیشعور است.
کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد..بیشعور است.
کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند..بیشعور است.
کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود... بیشعور است.
این ها بیشعورند...
حالا یا از نوع احمق بیشعور
یا از نوع پروفسور بیشعور....
احمق بودن درد ندارد؛
درمان هم ندارد،
ربطی هم به شعور ندارد،
بیشعوری از جای دیگری می آید
از خانه و مدرسه،از سرانه مطالعه،از خود شیفتگی ، از بی وجدانی،از مرکز فرهنگ فاسد،
بیشعوری واگیر دارد،
هم درد دارد و هم درمان...
مشکل ما، احمق ها نیستند
مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند
مشکل ما، بیشعور ها هستند.
یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمی آورد.
شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه
این شعور است که راه استفاده درست و یا غلط از علم را به ما می گوید!
شعور را به کسی نمیشود آموزش داد؛ یک انسان میبایست در درون خودش طلب شعور کند تا به آن دست پیدا کند.
بر گرفته از کتاب بیشعوری
خاویر_کرمنت
مواظب طوفان های زندگی مان باشیم .
طوفانی به نام توهم
که گره میزند افکارمان را به قضاوت های نادرست
تحلیل های دور از اندیشه
رد پاهای بدون پوشش
و بوجود می آورد آوارهای زیادی چون
اشک های بی پایان
دردهای پراز حسرت
آه های نیمه تمام
حرمت های سرکوب شده
که هرچه کنی دوباره بازنمیگردد به اصل خود؛
دریابیم
توهم جز خیالی پوشالی هیچ نیست!
آذر_فراهانی
تو الهی هستی .
پس هرچه بر تو می گذرد ، فقط یک لحظه گذراست.
از آن آشفته نشو.
اگر لذت است ، آن را تماشا کن .
اگر درد است ، آن را تماشا کن .
لذت می گذرد .
درد می گذرد .
آن ها چون ابرهایی هستند که در آسمان پهناور وجود تو در حرکت اند.
آسمان از ابرها تاثیر نمی پذیرد.
ابرها ممکن است سیاه و زشت یا سفید و زیبا باشند.
برای آسمان هیچ فرقی نمی کند .
آسمان از آنها تاثیر نمی پذیرد.
"آسمان باش"
عاشق عشق باش که معشوق همه جا هست …
یادت باشد که معشوق میتواند عطر یاسی باشد در یک صبحگاه خنک تابستان
یا دوستی باشد که زادروزت را شادباش میگوید
شاید نگاه کنجکاو عابری باشد که از روبرو میآید
شاید لبخند پر مهر بیگانهای یا اخمهای درهمِ عزیزی
میتواند بوسه نیروبخش بدرقه همسر باشد که هر روزه تو را راهی میکند
تیغ نوری باشد که فرق ظلمات را میخراشد
شاید هم کورسوی فانوسی باشد در دوردست ها که قلبت را به تپش وا میدارد
شاید هم نگاه خداوندی باشد که هرلحظه همراه و پشتیبان توست ...
این دنیا پر از معشوق های دوست داشتنیــست
تو فقط عاشق باش ...
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدیگر ، ویرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ، بر لبِ ، پیمانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ،
زمین و آسمان را واژگون ، مستانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه ی ، صد دانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه می کردم .
اگر من جای او بودم به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ، تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ، گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودمکه می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد
وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
هرگز اجازه نده که انتخاب دوم یا به اجبار آخرین نفر باشى .
تو با ارزش تر از آنی که اجازه بدهى انتخابت کنند .
قرار نیست کسى توى تنهایى هایش یادت بیفتد ، باید وقتش را بخاطر تو خالى کند .
اگر محبت دادى و سردى گرفتى
اگر حقیقت دادى و دروغ گرفتى
اگر خنده روى لب هایش نشاندی و گریه به چشمات هدیه داد ، غصه نخور عزیزم!
باز هم به خودت افتخار کن
اون کسى که از اعتماد و محبت تو سواستفاده کرده
فقط یه چیز را به تو ثابت می کند .
"بى لیاقت بودن خودش رو!"
حالا
بلند شو و خودت انتخاب کن
یا اولویَت باش، یا کلا نباش
تازگی ها در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم .
سکوت و سکوت و سکوت
انگار که لال شده باشم ؛ شاید هم کور و کر
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصله اش را ...
می دانی ؟ دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدم ها نیستم .
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید !
چه اهمیتی دارد ؟
من در لاک خود راحت ترم . آن جا می شود آرام و بی دغدغه زندگی کرد
ماهی ها نه گریه می کنند .
نه قهر و نه اعتراض !
تنها که می شوند ، قید دریا را می زنند و تمام مسیر رودخانه را تا اولین قرار عاشقی شان برعکس شنا می کنند .
فروغ فرخزاد
هرگز نه از دزدان بترسیم ؛ نه از آدم کشان !
آنها خطرات بیرونی اند . خطرات کوچک اند .
از خودمان بترسیم !
دزدان واقعی ، پیش داوری های ما هستند .
آدم کش های واقعی ، نادرستی های ما هستند .
چه اهمیتی دارد آن چه سرهای ما را ، یا کیسه های پول مان را تهدید می کند .
نیندیشیم جز در آن چه که روح مان را تهدید می کند !
بینوایان
ویکتور هوگو
تو سلام می کنم کنار تو می نشینم
و در خلوت تو شهر بزرگ من بنا می شود
اگر فریاد مرغ و سایهی علفم
در خلوت تو این حقیقت را باز می یابم
خسته، خسته، از راه کوره های تردید می آیم
چون آینه یی از تو لبریزم
هیچ چیز مرا تسکین نمی دهد
نه ساقهی بازوهایت
نه چشمه های تنت
بی تو خاموشم ، شهری در شبم
تو طلوع می کنی
من گرمایت را از دور می چشم
و شهر من بیدار می شود
با غلغله ها، تردیدها، تلاشها
و غلغله های مردد تلاشهایش
دیگر هیچ چیز نمی خواهد مرا تسکین دهد
دور از تو من شهری در شبم
ای آفتاب
و غروبت مرا می سوزاند
من به دنبال سحری سرگردان می گردم
تو سخن نمی گویی
من نمی شنوم
تو سکوت می کنی
من فریاد می زنم
با منی، با خود نیستم
و بی تو خود را نمی یابم
دیگر هیچ چیز نمی خواهد
نمی تواند تسکینم بدهد
اگر فریاد مرغ و سایهی علفم
این حقیقت را در خلوت تو باز یافته ام
حقیقت بزرگ است
و من کوچکم
با تو بیگانه ام
فریاد مرغ را بشنو
سایهی علف را با سایه ات بیامیز
مرا با خودت آشنا کن
بیگانهی من
مرا با خودت یکی کن
#احمد_شاملو
آیا می دانید اسم کشورها هم معانی خاص خود را دارند.
در اینجا معنی نام کشورهای جهان آمده است.
🇦🇷 آرژانتین: سرزمین نقره
🇦🇿 آذربایجان: سرزمین نگهبان آتش
🇿🇦 آفریقای جنوبی: سرزمین بدون آفتاب جنوبی
🇨🇫 آفریقای مرکزی: سرزمین بدون آفتاب مرکزی
🇦🇱 آلبانی: سرزمین کوهنشینان
🇩🇪 آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن
🇦🇴 آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
🇦🇹 اتریش: شاهنشاهی شرق
🇪🇹 اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان
🇦🇲 ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره نوح
🇺🇿 ازبکستان: سرزمین خودسالارها
🇪🇸 اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی
🇦🇺 استرالیا: سرزمین جنوبی
🇪🇪 استونی: راه شرقی
🇬🇧 اسکاتلند: سرزمین اسکات ها البته در لاتین قوم گائل را گویند
🇦🇫 افغانستان: سرزمین قوم افغان
🇨🇴 اکوادور: خط استوا
🇩🇿 الجزایر: جزیره ها
🇸🇻 السالوادور: رهایی بخش مقدس
🇦🇪 امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی
🇮🇩 اندونزی: مجمع الجزایر هند
🇬🇧 انگلیس: سرزمین قوم آنگل
🇺🇾 اوروگوئه: شرقی
🇺🇦 اوکراین: منطقه مرزی
🇺🇸 ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
🇮🇹 ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله
🇮🇷 ایران: سرزمین نجیب زادگان
🇮🇪 ایرلند: سرزمین قوم ایر(شاید هم معنی با آریا)
🇮🇸 ایسلند: سرزمین یخ
🇧🇭 بحرین: دو دریا
🇧🇷 برزیل: چوب قرمز
🇬🇧 بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان
🇧🇪 بلژیک: سرزمین قوم بلژ(از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالا معنی زهدان و کیسه می داده است.
🇧🇩 بنگلادش: ملت بنگال
🇧🇫 بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار
🇧🇴 بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین
🇵🇾 پاراگوئه: این سوی رودخانه
🇵🇰 پاکستان: سرزمین پاکان
🇵🇦 پاناما: جای پر از ماهی
🇵🇹 پرتغال: بندر قوم گال
🇵🇷 پورتوریکو: بندر ثروتمند
🇹🇿 تانزانیا: این نام از هم آمیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا)و زنگبار به دست آمده است.
🇹🇭 تایلند: سرزمین قوم تای
🇹🇲 ترکمنستان: سرزمین ترک مانندها
🇹🇷 ترکیه: سرزمین قوی ها
🇯🇲 جامائیکا: سرزمین بهاران
🇹🇩 چاد: دریاچه
🇨🇳 چین: سرزمین مرکزی
🇩🇰 دانمارک: مرز قوم «دان»
🇩🇴 دومینیکن: کشور دومینیک مقدس
🇷🇺 روسیه: کشور روشن ها، سپیدان(شاید از ریشه سکایی«راوش»)
🇧🇾 روسیه سفید(بلاروس): درخشنده سفید
🇷🇴 رومانی: سرزمین رومی ها
🇯🇵 ژاپن: سرزمین خورشید تابان
🇮🇪 ساحل عاج: ساحل عاج
🇱🇰 سریلانکا: جزیره باشکوه
🇸🇧 سلیمان جزایر: از نام حضرت سلیمان
🇸🇪 سوئد: سرزمین قوم «سوی»
🇸🇿 سوازیلند: سرزمین قوم سوازی
🇨🇭 سوئیس: سرزمین مرداب
🇸🇩 سودان: سیاهان
🇸🇾 سوریه: سرزمین آشور
🇸🇱 سیرالئون: کوه شیر
🇨🇱 شیلی: پایان خشکی- برف
🇪🇭 صحرا: بیابان
🇸🇰 صربستان: سرزمین قوم صرب
🇮🇶 عراق: شاید ازایراک به معنای ایران کوچک
🇸🇦 عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان
🇫🇷 فرانسه: سرزمین قوم فرانک
🇫🇮 فنلاند: سرزمین قوم «فن»
🇸🇽 فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
🇰🇬 قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله
🇰🇿 قزاقستان: سرزمین کوچگران
🇶🇦 قطر: شاید به معنای بارانی
🇨🇷 کاستاریکا: ساحل غنی
🇨🇦 کانادا: دهکده(زبان سرخپوستی«ایروکوئی»)
🇨🇴 کلمبیا: سرزمین کلمب(کریستف کلمب)
🇰🇪 کنیا: کوه سپیدی
🇰🇼 کویت: د ژ کوچک
🇬🇪 گرجستان: سرزمین کشاورزان
🇱🇧 لبنان: سفید
🇵🇱 لهستان: سرزمین قوم «له»
🇱🇷 لیبریا: سرزمین آزادی
🇭🇺 مجارستان: سرزمین قوم مجار
🇪🇬 مصر: شهر - آبادی
🇲🇰 مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها
🇮🇪 مکزیک: اسپانیای جدید
🇲🇷 موریتانی: سرزمین قوم مور
🇫🇲 میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک
🇳🇴 نروژ: راه شمال
🇳🇪 نیجر: سیاه
🇳🇬 نیجریه: سرزمین سیاه
🇻🇦 واتیکان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیکان
🇻🇪 ونزوئلا: ونیز کوچک
🇻🇳 ویتنام: اقوام «ویت» جنوبی
🇬🇧 ویلز: بیگانگان
🇳🇱 هلند: سرزمین چوب
🇮🇳 هند: پر آب
🇭🇳 هندوراس: ژرفناها
🇾🇪 یمن: خوشبخت
منبع:
ریشه یابی نام و پرچم کشورها، دکتر سیاوش شایان، دکتر عبدالرسول خیر اندیش.
غصه نخور .
تو خدایـــی داری که بزرگ است ؛ بزرگ .
و به قول سهراب ، در همین نزدیکیست .
ای دل کوچک من
بگذار غم و غصه ببارد
شاید ...
شاید این بار خـــــدا میخواهد
که پس از بارش غم
و پس از خواندن نامش هر دم
آسمانِ دل تو صـــاف شود .
و نگاهت به همه اهل زمین پاک شود .
شاید این بار خـــدا میخواهد
که خودش چتـــر تو باشد .
که بمانی ...
نروی ...
و دگر بار نگویـــی :
"سهــراب " قایقـــت جا دارد ؟
یاس را باید کاشت
توی گلدان ظریفی که پر از "عطر خدا"ست
و سپس گلدان را
روی یک میز گذاشت .
پرده ها را باید پس زد
و به خورشید فضا داد که آرام بتابد بر آن
آن زمان خواهی دید
با شمیم گل یاس
تو چه احساس قشنگی داری
و درخشان شدن برگ گیاه
چه تماشا دارد
در دلت بوته ای از یاس بکار
یاسی از عاطفه ، امید ، محبت ، ادراک
و بدان بی تردید
زندگی با تو سر مهر و وفا خواهد داشت .
arefanehma@
آدمِ جنگیدن نباشید !
به خصوص براى آن هایى که ثابت کرده اند ارزش این جنگ ، ارزش وقت و نیرو و ارزش زخمى شدنِ شما را ندارند .
آدمِ آرامش باشید ؛ بگذارید کسانى که از صمیم قلب و با تمام وجود دوست تان دارند و شما را به حقیقت همان طور که هستید و فقط بخاطر خودِ شما می خواهند یا براى رسیدن به شما بجنگند،
یا به عشقِ شما به آرامشى دست یابند که در کنارِ شما ، براى همیشه ، دوست باقى بمانند .
اگر همه ى ما درکـ بهترى از دوست داشتن و دوست داشته شدن و دوست ماندن داشتیم ،
آن وقت چه لحظه هایى را می توانستیم ماندگار کنیم .
نیکى فیروزکوهی
زندگی آن شعری است
که عزیزی نوشته است برای من و تو
زندگی تابلو عکسی است به دیوار اتاق
زندگی خنده یک شاه پرک است بر گل ناز
زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست
زندگی یک حرف است ، یک کلمه
زندگی شیرین است
زندگی تلخی نیست
تلخی زندگی ما همچو شهد شیرین است
من و تو می دانیم
زندگی آغازی است که به پایان راهی است
زندگی آمدن و بودن و جاری شدن است
زندگی رفتن خاموش به یک تنهایی است
من و تو می دانیم
زندگی آمدن است
زندگی بودن و جاری شدن است
زندگی رفتن و از بودن خود دور شدن است
زندگی شیرین است
زندگی نورانی است
زندگی هلهله و مستی و شور
زندگی این همه است
من و تو می دانیم
زندگی گرچه گهی زیبا نیست
یا که تلخ است و دگر گیرا نیست
رسم این قصه همین است و همه می دانیم
که نه پایدار غم است و نه که شاد می مانیم
زندگی شاد اگر هست و یا غمناک است
نغمه و ترانه و آواز است
بانگ نای باشد اگر یا که آواز قناری به دشت
زندگی زیبا است
من و تو می دانیم
اشک و لبخند همه زندگی است
ناله و آه و فغان زندگی است
آمدن زندگی است
بودن و ماندن و دیدن همه یک زندگی است
رفتن و نیست شدن زندگی است
این همه زندگی است
من و تو می دانیم
زندگی ، زندگی است .
سهراب سپهری
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺷﺪ ﺩﻝ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﮑﺴﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ ﮐﺴﯽ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﮔﯿﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺎﻣﺘﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮﻭﯼ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ
ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺧﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻕ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎﺋﯽ ﻭ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺁﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﯿﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻏﻢ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﮔﯿﺮﺩ ﺍﻟﻔﺘﯽ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻧﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﯾﻢ ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﻮﺭ ﻭ ﺟﻔﺎ
ﭘﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺭﺏ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ
ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺷﻮﺩ ﻟﻄﻒ ﻭ ﮐﺮﻡ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﭘﺎﺋﯿﺰﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺧﻮﺩ ﻏﻢ ﺭﻭﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺘﻢ
ﭼﻮﻥ ﻏﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﻏﻢ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن میمالد. وقتی کفشها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفشها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.
گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمیشود.»
در مدتی که کار میکرد با خودم فکر میکردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش میکند! کارش که تمام شد، کفشها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفشها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»
گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
گفتم: «بگو چقدر؟»
گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
گفت: «یا علی.»
با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانیاش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشتهاش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
گفتم: «بله میدانم، میخواستم امتحانت کنم!»
نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
گفت: «تو؟ تو میخواهی مرا امتحان کنی؟»
واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که میرفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانههایی فراخ، گامهایی استوار و ارادهای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من میآموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا.
پاییز می آید ...
می آید تا شلوغی های این روزها را در خش خش برگ ها گم کند .
می آید تا باران آبان ماه تازه کند بودن ها را کنار یکدیگر ...
پاییز پای رفتن ندارد ...
می آید که ماندن را مانا کند ، سنگ فرش های خیابان ، نم باران ، دست های سرد و جیب های دو نفره ، همه اش از فصلی می گوید که کافه ها را شلوغ می کند و خیابان ها را خلوت ...
اصلا صفای کافه رفتن در پاییز خلاصه شده . آن گاه که در انتظار؛ برگ هارا زیر پا می فشاری . آن گاه که رد یک قطره باران را روی گونه ات حس می کنی و آن گاه که کسی از پشت سر چشم هایت را می گیرد و لبخند مهمان لب هایت می شود؛ پاییز می آید...
فائزه_جوادی
شهریور عاشق انار بود
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
آخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریور کجا ؟ !
انار اما فهمیده بود ،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید ، فرصت شهریور تمام می شد
نه شهریور به انار می رسید
و نه انار می توانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سال هاست انار سرخ است ...
سرخ از داغی و تندی عشق
و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد ...
به بهانه بارون قشنگ امروز صبح ......
چقدر درک شدن دلنشین است .
این که گاهی، همدمی، همراهی باشد
که تو را بفهمد
و بداند که تو همیشه همان آرام و صبوری
که گاهی بی حوصله می شود
داد و فریاد راه می اندازد و همه را به هم میریزد
اینکه کسی باشد که بفهمد بی حوصلگی هایت از دلتنگیست
از سر خستگی .
و به جای ناراحت شدن و اخم کردن
حرﻑ هایت را به دل نگیرد و با محبت آرامت کند
خوب است کسی باشد که تو را بپذیرد و کنارت باشد
با همه ی بدی ها و بی حوصلگی هایت
با تمام اعصاب خوردی ها و غر زدن هایت
و یادﺵ نرود که تو همان همیشگی هستی
که فقط کمی . دلتنگ شده ای
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ
ﮔﺮ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ ﮔﺮﯾﺰﻡ ﮐﺠﺎ ﺭﻭﻡ، ﮐﺠﺎ ﻣﻦ؟
ﮐﺠﺎ ﺭﻭﻡ ﮐﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﮔﻠﺸﻨﯽ ﻧﺪﺍﻧﻢ
ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺮﮔﺸﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﻨﺞ ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻣﻦ
ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﻝ، ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝ
ﭼﻮ ﺗﺨﺘﻪﭘﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﻮﺝ، ﺭﻫﺎ، ﺭﻫﺎ، ﺭﻫﺎ ﻣﻦ
ﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ، ﭼﻮ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺮ ﺁﻥ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ، ﺍﺯ اﻭ ﺟﺪﺍ ، ﺟﺪﺍ ﻣﻦ!
ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﯽ، ﻧﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﺒﻮﯾﯽ
ﮐﻪ ﺗﺮ ﮐﻨﻢ ﮔﻠﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻦ
ﺯ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﭼﻪ ﺍﻓﺰﻭﺩ؟ ﻧﺒﻮﺩﻧﻢ ﭼﻪ ﮐﺎﻫﺪ؟
ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩﺍﻡ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ؟
ﺳﺘﺎﺭﻩﻫﺎ ﻧﻬﻔﺘﻢ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﯼ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ، ﻫﻮﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ...
شعر از سیمین بهبهانی
پروردگارا
پناهم باش...
تا مظلوم روزگار نباشم.
رهایم نکن.
تا اسیر دست روزگار نگردم.
یاورم باش...
تا محتاج روزگار نباشم.
بال و پرم باش.
تا که مصلوب این روزگار نگردم.
همدمم باش...
تا که تنهای روزگار نباشم.
کنارم بمان...
تا که بی کس روزگار نگردم.
مهربانم بمان...
تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم.
عاشقم بمان...
تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم...
و خدایم باش...
تا بنده ی این روزگار نباشم...
بار خدایا من انسانم به آنگونه ای که تو آفریدی . نمی توانم مثل فرشتگانت پاک و آسمانی باشم . گاهی فریب می خورم و گاهی فریب میدهم . گاهی ناشکر می شوم و گاهی خودخواهی وجودم را فرا می گیرد . اما همیشه همیشه همیشه پشیمان می شوم و به سوی تو باز می گردم چون آغوش تو همیشه باز است .پروردگارا می دانم که دعا سرنوشت بد را از ما دور می سازد. پس این بار نیز دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم که هیچ گاه بر سرم منت نمی گذارد . آرزوهایم را به تو می گویم . به تو که همیشه دوست منی . عاشق تر از همیشه سر بر آستان ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو می خواهم که اگر به صلاح است دعای دوستان و عزیزانم را مستجاب کنی . آمین یا رب العالمین 🙏
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ !
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ !
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴﺘﯽ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﺁﻓﺮﯾﻦ
ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻛﺮﺩﻥ ِ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ! ...
ﻋﺸﻖ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﺴﺖ ﺷﻮ ﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻏﯿﺮ ﺍﻧﮕﻮﺭﯼ ﻭﻟﯽ ... !
ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ ، ﻣﺴﺖ ﺷﺪ !
ﻭﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯽ ﺑﻦﺑﺴﺖ ﺷﺪ ! ...
ﻛﺎﺵ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻢ ﺷﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ
ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺟﺎﻧﻢ ﺧﺮﺍﺏ ِ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺩ ! ...
ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺎﻛﻦ ﺷﻮﺩ ،
ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮَﺩ ، ﻣﻤﻜﻦ ﺷﻮﺩ ! ...
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽﺳﺖ ،
ﺭﺩّﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽﺳﺖ ! ...
ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ِ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺟﻬﺎﻥ ،
ﺳِﺮّ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﺮﻭﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ! ...
« ﺳﺎﻟﮏ »! ﺁﺭﯼ ... ؛ ﻋﺸﻖ ﺭﻣﺰﯼ ﺩﺭ ﺩﻝﺳﺖ
ﺷﺮﺡ ﻭ ﻭﺻﻒ ِ ﻋﺸﻖ ﻛﺎﺭﯼ ﻣﺸﻜﻞ ﺍﺳﺖ ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻛﻼﻡ !
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ ، ﻣﺴﺘﯽ ، ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ !...
ﻣﻮﻻﻧﺎ
ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم
ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من می شوی یک ابر تو خالی
ببار باران
ببار باران.......که تنهایم...
یک غزل مانده به پایان تنم می دانم
و من آنم که از در این فاصله سرگردانم
پشت هر شعر که گفتم ، من و این پنجره ها
بغض کردیم و شکستیم دراین زندانم
تو نباشی چه کنم با غزل و شعر سپید
عشق داند که دراین معرکه سرگردانم
من همه راز دلم را که نوشتم به شعر
وتوکه خوب شنیدی که چه حرفی دارم
مدتی هست غریبیم. من و این آدمها
برسردار جنون است که آویزانم
خسته از گفتن شعر و حرف از عشق زدن
یک غزل مانده به پایان تنم می دانم
کفش هایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم.
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد.
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند...
خوب می دانم که گاه کفش ها ، پایم را می زند ، می فشرد و به درد می آورد.
اما من همچنان خواهم رفت.
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد...
ماندن در راه نیست.
گذشته های دردناک را رها می کنم و به آینده نامعلوم نمی اندیشم.
و این را می دانم که:
گذشته با آینده یکسان نیست.
زندگی نه ماندن است و نه رسیدن...
زندگی به سادگی رفتن است.
به همین راحتی.
راستی زندگی چقدر آسان است.
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را دارد.
زندگی را می گویم.
اگر بخواهی از آن لذت ببری ، همه چیزش لذت بردنی است.
و اگر بخواهی از آن رنج ببری ، همه چیزش رنج بردنی است.
کلید رنج و لذت در دستان توست.
قصد داشتم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد ولی افتاد.
و امروز فهمیدم که اتفاق خواهد افتاد ، این ماهستیم که نباید با او بیفتیم.
پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم
دیوانه شدم ، داد زدم ، وای به حالم
بیخود شدم از خویش و از این گردش ایام
نومید و سر افکنده از این طالع و فرجام
مستانه شدم ، باده زدم گاه به گاهی
دل خسته ز می ، باز شدم غرق تباهی
خندیدم و گفتم شود از باده حذر کرد!
از کوچه مستان به چنین حال گذر کرد!
حال این منم و حال من و سوخته بالی
دیوانه و بیخود شده ای ، رو به زوالی
نومیدی و مستی ، به چنین درد دچاری!
دل خسته ای و خنده کنان ، باز خماری!
اینبار بسازم به همین بی پر و بالی
عاشق شوم و عشق رسانم به کمالی
آدم هایی هستند که دلبری نمی کنند
حرف های عاشقانه نمی زنند
چیز خاصی نمی گویند که ذوق کنی
شکسپیرمی گوید : اگر روزی فرزندی داشته باشم ، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای برایش بادکنک می خرم !
بازی با بادکنک خیلی چیزها را به بچه یاد می دهد .
به او یاد می دهد که باید بزرگ باشد اما سبک تا بتواند بالاتر برود .
به او یاد می دهد که چیزهای دوست داشتنی می توانند در لحظه ، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین بروند .
پس نباید زیاد به آنها وابسته شود .
ومهم تر ازهمه
به او یاد می دهد که وقتی چیزی را دوست دارد ، نباید آن قدر به او نزدیک شود و به او فشار بیاورد که راه نفس کشیدنش را ببندد .
چون ممکن است برای همیشه از دست بدهد .
و اگر کسی را دوست داشت رهایش نکند چون ممکن است دیگر نتواند به دست بیاورد .
و این که وقتی یه نفر را خیلی برای خودت بزرگ کنی در اخر می ترکد و در صورت خودت می خورد
می خواهم ببینم بادکنک با این که تمام زندگی اش بسته به یک نخ اما باز هم توی هوا می رقصد ...
همه چیز بستگی به حال و هوای دلت دارد اگر حال دلت خوب باشد ؛ هوا آنقدرا هم آلوده نیست .
از پس اجاره خانه هم میشود برآمد و بیماری عزیزت کمتر آزارت میدهد و با یک دعا ، ته دلت قرص میشود و آرام میگیری ؛ اگر حال دلت خوب باشد ، فکر پریشانی طوفان دیشب آزارت نمیدهد و به بارش دل انگیز بعد از آن فکر میکنی ، حال دلت که خوب باشد آدم ها همهشان دوست داشتنی اند و بدون منت میتوانی ببخشی ...
حتی چراغ قرمز هم برایت مکثی دوست داشتنی میشود که لحظهای پا از روی پدال برداری و بتوانی فکر کنی به امروزت ، که با دیروزت چقدر فرق داشتی ؟!
و کاش بشود همیشه که آدم حال دلش خوب باشد .
می توان عاشق بود
به همین آسانی ...
من خودم
چندسالی ست که عاشق هستم
عاشق برگ درخت
عاشق بوی طربناک چمن
عاشق رقص شقایق درباد
عاشق گندم شاد!
آری
می توان عاشق بود
مردم شهر ولی می گویند
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یابقول خواجه ، عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمی دانم چیست
این که این مردم گویند...
من نه یاری نه نگاری نه کناری دارم…
عشق را اما من ،
با تمام دل خود می فهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار... .
گل بارون زدهی من! گل یاس نازنینم!
میشکنم، پژمرده میشم، نذار اشکاتو ببینم!
تا همیشه تو رو داشتن، داشتن تمام دنیاست!
از تو و اسم تو گقتن، بهترین همه حرفاست!
با تو، با تو اگه باشم،
وحشت از مردن ندارم!
لحظههام پُر میشن از تو!
وقت غم خوردن ندارم!
ای غزلوارهی دلتنگ، که همه تنت کلامه!
هنوزم با گُل گونهت، شرم اوّلین سلامه!
ای تو جاری توی شعرم، مثل عشق و خون و حسرت!
دفتر شعر من از تو، سبد خاطرههامه!
ای گُلِ شکستهساقه! گُلِ پَرپَر!
که به یاد هجرت پرندههایی!
توی یأس مبهم چشمات میبینم
که به فکر یه سفر به انتهایی!
سر به زیر دلشکسته! نازنینم!
اگه سادهس واسه تو گذشتن از من،
مرثیه سر کن برای رفتن من!
آخه مرگه واسه من از تو گذشتن!
با تو، با تو اگه باشم،
وحشت از مردن ندارم!
لحظههام پُر میشن از تو!
وقت غم خوردن ندارم!
گل بارون زدهی من! اگه دلتنگم و خسته،
اگه کوچیدن طوفان ساقهی منم شکسته!
میتونم خستگیاتو از تن پاکت بگیرم!
میتونم برای خوبیت واسه سادگیت بمیرم . . .
من برای خودم خط هایی دارم...
دور بعضی چیزها
زیر بعضی چیزها
و روی بعضی چیزها
گاهی خط قرمز
گاهی خط زرد
و گاهی خط سبز
دور بعضی آدمها را خط قرمز کشیده ام
آنها که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند...
حسودها ..خودبین ها و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.....
زیر بعضی ها را خط زرد میکشم....
آدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.
مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشان....
✨ @m2gho ✨
روی بعضی چیزها و آدمها را با برگهای سبز خطی میکشم, سبز سبز تا یادم بمانند و یادگار همیشگی ذهنم باشند....
آدمهایی ک شاید همه ی فرقشان و خاص بودنشان در نگاه و کلامشان باشد....
آدمهایی که ساده ی ساده فقط دوستشان دارم
این آدمها را باید قاب گرفت و از مژه ها آویخت تا جلوی چشمت باشند ،تا وجب به وجب نگاهت را شکرگزار بودنشان باشی....
✨ @m2gho ✨
🌺💞🌷🌺💞🌷🌺💞🌷🌺💞🌷
هوشمندی به تلاش دائمی کورکورانه نیست. گاهی هوشمندی به تشخیص لحظه مناسب قطع کردن تلاش وتغییر مسیر است.
خدایا
این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟
این چه گلی است که در
هر چهار فصل گل است ؟
این چه ماهی است که
در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟
این چه چهره ای است
که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟
این چه پروانه ای است
که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟
این چه ستاره ای است
که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟
خدایا این چه عشقی
است که جانم دیوانه او شده؟
چقدر مهربان است مهر
و محبت در وجود اوست.
هدیه خداوند برای من
از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است.
خدا برایم این مسافر
را از بهشت فرستاده تا برای همیشه این مسافردر قلبم بماند.او بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست!
خدایا این مسافر کیست
که اینقدر قلبش از محبت می تپد و او کیست که اینقدر از چشمانش مروارید می ریزد ،
از دستانش گرما احساس می شود ، و از نگاهش عشق خوانده میشود؟
او کیست که آمده در
قلبم و غوغا به پا کرده و مرا دیوانه خودش کرده؟
او از سرزمین رویایی
آمده سرزمینی که همه آرزوی دیدن آن را دارند.
او از بهشت آمده با
کوله باری از امید و آرزو آمده.
با ابرها همسفر بوده
ابرهایی که رنگین کمان ریلهای آن بودند.
من افتخار میکنم عاشق
فرشته و مسافری از بهشت خداوند شده ام!
روی این دفتر نم خورده کاهی بنویس
درد دل یا که گله ،هر چه که خواهی بنویس
آمدم تا که به حرف دل تو گوش کنم
حیف شد!باز تو بی پشت و پناهی ،بنویس
ساکتی،بغض نکن ! سخت دلم می گیرد
تو هم آواره ی این شهر سیاهی بنویس
قدر یک ثانیه در چشم تو جا می مانم
وقت تنگ است تو بی پشت و پناهی بنویس
من خبر از دل دریای نگاهت دارم
آب یک جرعه برای دل ماهی بنویس
و رسیدی تو به خطی که شروع باید کرد
باز با یاد خدا هر چه که خواهی بنویس
خیال روزهای روشن را باید پشت دیوارهای خاکی در کوچه های تنگ مهربانی جست . نمی دانم چرا کنار همه آرزوهای خوبم همیشه یک درخت انار بود ، درختی با انارهای سرخ سرخ بر انتهای شاخسارهای بلند بالایش که دست هیچ کس به آن ها نمی رسد ، اما میدانم دست هایم بزرگ نشده اند، هنوز چیدن انار بهترین لحظه هایشان است، مانند چیدن گل های یاس از باغچه مهربانی تو... تک تک آرزوهایم را صدا میکنم تا بهترین هایشان را برایت کنار بگذارم، بگذار سرخی انار را برایت آرزو کنم، این چه رازیست نامت را که می آورم در میان درخت ها جنبشی برپا میشود، همه انارها شوق رسیدن دارند، انگار آن ها هم سرخی کمالشان را میان دست های گرم تو جستجو می کنند... میان این سکوت، میان این شب های نیمه جان، میان این روزها که درگذرند شاید فقط این کاغذها بمانند، پس بگذار بهترین واژه ها رویشان بماند... بگذار بهترین ها همیشه برای تو باشد...
هر چی آرزوی خوبه مال تو...
دوستت دارم گُلم، این حس زیبا مال تو
آرزو دارم تمام بهترین ها مال تو
شخصی برای اولین بار یک کلم دید .
اولین برگش را کند ، زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمی است که این جوری کادوپیچش کردند ...!
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم ، نه خوردنی بود نه پوشیدنی ، فقط دور ریختنی بود ...!
بعضی وقت ها بی مقدمه یهو دلت می گیرد .
نمی دانی چرا ؟!!!
بدون علت نیست ولی علتش را نمی دانی .
تو این وقت ها ، تو این حس عجیب هر کسی خودش را یه جور سرگرم می کند .
بعضی ها قدم می زنند .
بعضی ها ترجیح میدند با دوستانشان باشند .
بعضی ها سیگار می کشند .
عده ای آهنگ گوش می کنند .
و خلاصه هر کسی خودش را سرگرم می کند .
منم عادت دارم حرف بزنم . خیلی پر حرفم . خلاصه اگر شروع به صحبت کنم گوش شنوا قطعاً کر خواهد شد . (خیلی هم کم پیش میاد) .
امروز هم نمی دانم چی شده بود که دلم گرفته بود . دلیلش را نفهمیدم .
ولی حس خوبی نداشتم .............
شروع کردم به حرف زدن با یک دوست
شاید خیلی هم نیست می شناسمش
انرژی مثبت زیادی داره .
برعکس همیشه زیاد حرف نزدم .
ولی آروم تر شدم .
این ها را نوشتم برایتان تا بدانید بعضی وقت ها یکی زیاد حرف زد ، زیاد نگاه کرد ، زیاد وقتتون ذاروگرفت ، باهاش کنار بیایید . شاید ندانسته داری بهش لطف بزرگی می کنی .
دوست خوب من ممنونم
یه احساس عجیب دیگه می خوام
همونی رو که قلبم میگه می خوام
یه صبح دیگه و یه حال تازه
یه رویایی که آرامش بسازه
یه احساس عجیب دیگه می خوام
که پیدا شه میون اشک چشمام
دلم می خواد روی ابرا بشینم
تا دنیا رو از این بهتر ببینم
خدایا قلب من پیش تو گیره
کنار تو همه چی بی نظیره
می تونم غصه رو از هم بپاشم
می تونم عاشق خورشید باشم
کنار تو همه چی خوب میشه
می تونم عاشقت باشم همیشه
دلم قرصه به خورشید و به ماهت
دلم قرصه به گرمای نگاهت
خدایا قلب من پیش تو گیره
کنار تو همه چی بی نظیره
می تونم غصه رو از هم بپاشم
می تونم عاشق خورشید باشم
یه تکیه آهنگ ، یه تیکه جواهر ، شما ها هم مثل من هستید؟
یه مسیر خلوت یه باد خنک که صورتت رو نوازش بده ، صدای بلندی که با آهنگ دلنشینش خدا رو صدا بزنه "خدایا قلب من پیش تو گیره"، صدا بزنه ، فریاد بزنه فقط دلم قرصه به وجودت به حقانیتت و به مهربانیتت ، دلم قرصه پشتمی تو این روزگار غریب ، تو این دنیای بی رحم ، دلم قرصه به آفریده هایت ، به خورشیدت که خود را می سوزاند و به ماهت که انعکاس می دهد مهربانیتت رو ، خدایا دلم قرصه پشتمی ، دلم قرصه رهام نمی کنی .
خدایا دلم پیش تو گیره.....
کنار تو همه چی بی نظیره....
چرا آن چه را که در قلب خود داریم ، دقیقا بر زبان نمی آوریم ؛ اگر واقعا منظورمان همان است؟
با این وجود ، همه سعی دارند نفرت انگیزتر از آنچه هستند ، به نظر آیند .
گویی هراس دارند اگر خود را براحتی به نمایش گذارند ، این عمل توهینی به احساسات آنها تلقی گردد .
خدای مهربان ! آیا یک لحظه شادی کامل برای یک عمر کافی نیست؟...!
شب های روشن ، فئودور داستایوسکی
به امروز خوش آمدی
به بودن با خدا
احترام کن ، وارد شود در این بودن
ما به امروز با قلب هایمان وارد می شویم نه با پاهایمان !
همه چیز تازه است !
هوای تازه !
نفس ، تازه!
تولدی تازه !
نشاطی تازه!
در این فرخندگی زندگی
در آسمان ها و زمین می خوانیم !
و به تمام کائنات ، سلام می کنیم
سلام ای آسمان آبی
سلام ای کوهای بلند
سلام ای رود روان
سلام به تو دریای خروشان
سلام ای زندگی خوب من
سلام ای دوست مهربان من :)
عاشقان ، اینجا کلاس درس ماست
ما همه شاگرد و استادش خداست
درس آن راه کمال و بندگیست
شیوه ی انسان شدن در زندگیست
با عمل تنها بود این آزمون
از مسیر عقل رفتن تا جنون
باید اینجا چشم دل را وا کنی
تا که در عرش خدا ماوا کنی
درس اول در وصالش ، اشتیاق
درس آخر، وصل و پایان فراق
شرط اول ، عاشقی ، تسلیم عشق
ورنه بی خود دیده ای تعلیم عشق .
خدایا
قسم به لحظه ای که دلم را می شکنند و جز تو مرهمی نیست .
قسم به لحظه ای که مرا می فروشند و جز تو خریداری نیست .
قسم به لحظه ای که تنهایم می گذارند و جز تو همراهی نیست .
قسم به لحظه ای که دوستم ندارند و عاشقی جز تو نیست .
من دوستت دارم
بار الهی مرحمم باش ، خریدارم باش ، یارم باش ، عاشقم باش
که کسی جز تو دلسوزم نیست .
جان و جهان دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام!
آه که تو دوش کرا بودهای!
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای
زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بودهای؟! »
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بودهای
بیتو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بودهای
رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بودهای
آینهٔ رنگ تو عکس کسی است
تو ز همه رنگ جدا بودهای
"حضرت مولانا"
بادِ بازیگوش، بادبادک را
بادبادک، دستِ کودک را
هر طرف می بُرد...
کودکی هایم با نخی نازک
به دستِ باد
آویزان!
"قیصر امین پور"
صبح از خواب بلند میشی میبینی دخترت پیرهنش رو تنش کرده و پسرت شلوارشو پاش کرده و داره تلاش میکنه که بند های شلوارشو محکم کنه اما نمی تونه ، تا می بیننت بلند میشن میدون سمت و می گن : بابا ... بابا بریم دیگه دیر شد همه بادبادکا رفتند ها...... یه نگاه خنده داری بهشون میندازی و میگی چشم بابایی لباساشونو مرتب می کنی بهشون مقداری صبحانه میدی و راه میوفتید به سمت جشنواره بادبادکها .....
تو راه هی با خودت فکر می کنی که چقدر شور و شعف دارن .....
آیا این شور و شعف واقعی است ؟ یا از روی سرخوشی های بچگی است ....
به جشنواره بادبادکها می رسید نمیتونی جفتشون رو کنترل کنی مثل یه آهوی سر گشته به همه سمت می دویدند بادبادکها رو روی آسمون نگاه می کنن شاد و مسرور به هوا می پرن ، بابا ..... بابا .... زود باش بادبادک ما رو هم بده ....
وقتی بادبادک رو آماده میکنی و به دستشون میدی یه حس خاص تو وجودت میاد ..... میبینی دارن تلاش می کنن و نمی تونن .
بادبادک کمی براشون بزرگ بود میری کمکشون کنی که ......
تمام حس سبکی بادبادک به تو وجودت رخنه می کنه باد میزنه زیر بادبادک و می ره هوا .....
دور تر و دور تر
آزاد و رها .....
اینجاست که حسرت میخوری به حال بادبادک که چه بی غم و غصه ، سبک و آزاد ، در آغوش باد رقص می کنه ، می چرخه و بازی می کنه .........
تو همین فکرهایی که می بینی دخترکت رفته گله می کنه که بابا برا خودش بادبادک آورده به ما نمی ده که .....
کل وجودت می خنده ..... از ته دل .....
صداش میزنی .. قرقره نخ رو دستش میدی و منتظر می مونی عکس العمل ش رو ببینی .....
هیچ صحنه ای تماشا تر این لحظه برای یه پدر و مادر نیست
در همین حس و حال بودید که متوجه میشی ساعتها گذشته و شما از گذر ثانیه ها و ساعتها غافل بودید ....
جشنواره به پایان رسیده بود ...
می روید کمی استراحت کنید که متوجه میشید پسرت هوس ببر شدن به سرش میزنه با کلی ذوق میره تو صف تا که صورتش رو رنگ کنن اما در همین لحظه مجری جشنواره اسامی نفرات برتر بادبادکها رو اعلام می کنه ......
چه هیجانی داره غزل ......
بادبادک ما جزو ده بادبادک اول جشنواره قرار گرفت .....
چقدر خوشحال بودند و اینم مزد خوشحال بودن بچه ها ...
یادمون نره وقتی خوشحال باشیم همه دنیا برای خوشحال موندن ما تلاش می کنند.
ولادت منجی عالم بشریت تبریک و تهنیت
چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دست ها تشنه تقسیم فراوانی ها
با گل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغ های دل ما، جای چراغانی ها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سروسامانی ها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزل خوانی ها
سایه امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی ها
چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها...
بار دیگر مژده بر ما مى دهند
نور امیدى به دلها مى دهند
در شب میلاد مهدى قدسیان
گل بدست پاک زهرا مى دهند
در رخ مهدى خدا را بنگرد
هر که را اذن تماشا مىدهند . . .
تبریک ویژه به دوست عزیزم دکتر علیرضا بهپور و همچنین عظیم قیچی ساز.
دکتر «علیرضا بهپور» پزشک ارتفاع و رئیس کارگروه پزشکی کوهستان فدراسیون صبح امروز با صعود به قله اورست به دومین صعود ۸۰۰۰ متری خود دست یافت. دکتر «بهپور» صعود به قله 8516 متری لوتسه و تلاش بر روی قلل «ماکالو», «ماناسلو» و «برودپیک» را نیز در کارنامه دارند. این موفقیت را به وی تبریک میگوئیم.