زخمهای کهنه
- چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ
خیالم را به سفر میبرم
خاطراتم را عریان میکنم
ذهن آشفته ام را ورق ورق می خوانم
گنجی از دردهای غبار گرفته و
زخم های کهنهء تار, عنکبوت بسته
در لایه ای ضخیم از غمبادها
با بغضی نترکیده و
فریادهایی در گلو خفه شده
در انتظار, ’شورش و طغیان می بینم
رویش را ،با غمی تازه می پوشانم و
ذهنم را به زنجیر می کشم و خاطراتم را ’دور میزنم
تا عنکبوتی دیگر بر آن تار ببندد
شاید،
در سفری دیگر..
- ۹۴/۱۱/۲۸
تاثیرگذار و زیبا بود و بسیار با احساس
دامن زندگی را باید
از غبار تکانید
دنیای ما
جای عالی جنابان عنکبوتی نیست...
فرشتگان در راهند..
تقدیم به سروده ی زیبای شما