دوباره ... آمدم

روزمره نویسی

دوباره ... آمدم

روزمره نویسی

آرامش حضور خداست،وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکنه ، وقتی نا گفته ها تو بی آنکه بگی میفهمه ، وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورتو تا مرز نابودی پیش ببری ، وقتی مطمئن باشی با اون هرگز تنها نخواهی بود ، آرامش یعنی همین ، تو بی هیچ قید و شرطی خدا
دوباره ... آمدم
کد جمله تصادفی
کلمات کلیدی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۰ مهر ۹۶، ۱۹:۱۹ - شاهین ام
    :((((
  • ۱۷ مهر ۹۶، ۰۷:۳۲ - رضا صبری
    Like

بادبادک ...



بادِ بازیگوش، بادبادک را

بادبادک، دستِ کودک را

هر طرف می بُرد...

کودکی هایم با نخی نازک

به دستِ باد

آویزان!

"قیصر امین پور"


صبح از خواب بلند میشی میبینی دخترت پیرهنش رو تنش کرده و پسرت شلوارشو پاش کرده و داره تلاش میکنه که بند های شلوارشو محکم کنه اما نمی تونه ، تا می بیننت بلند میشن میدون سمت و می گن : بابا ... بابا بریم دیگه دیر شد همه بادبادکا رفتند ها...... یه نگاه خنده داری بهشون میندازی و میگی چشم بابایی لباساشونو مرتب می کنی بهشون مقداری صبحانه میدی و راه میوفتید به سمت جشنواره بادبادکها .....

تو راه هی با خودت فکر می کنی که چقدر شور و شعف دارن .....

آیا این شور و شعف واقعی است ؟ یا از روی سرخوشی های بچگی است ....

به جشنواره بادبادکها می رسید نمیتونی جفتشون رو کنترل کنی مثل یه آهوی سر گشته به همه سمت می دویدند بادبادکها رو روی آسمون نگاه می کنن شاد و مسرور به هوا می پرن ، بابا ..... بابا .... زود باش بادبادک ما رو هم بده ....

وقتی بادبادک رو آماده میکنی و به  دستشون میدی یه حس خاص تو وجودت میاد  ..... میبینی دارن تلاش می کنن و نمی تونن .

 بادبادک کمی براشون بزرگ بود میری کمکشون کنی که ......

تمام حس سبکی بادبادک به  تو وجودت رخنه می کنه باد میزنه زیر بادبادک و می ره هوا .....

دور تر و دور تر

آزاد و رها .....

اینجاست که حسرت میخوری به حال بادبادک که چه بی غم و غصه ، سبک و آزاد  ، در آغوش باد رقص می کنه ، می چرخه و بازی می کنه .........

تو همین فکرهایی که می بینی دخترکت رفته گله می کنه که بابا برا خودش بادبادک آورده به ما نمی ده که .....

کل وجودت می خنده ..... از ته دل .....

صداش میزنی .. قرقره نخ رو دستش میدی و منتظر می مونی عکس العمل ش رو ببینی .....

هیچ صحنه ای تماشا تر این لحظه برای یه پدر و مادر نیست

در همین حس و حال بودید که متوجه میشی ساعتها گذشته و شما از گذر ثانیه ها و ساعتها غافل بودید ....

جشنواره به پایان رسیده بود ...

می روید کمی استراحت کنید که متوجه میشید پسرت هوس ببر شدن به سرش میزنه با کلی ذوق میره تو صف تا که صورتش رو رنگ کنن اما در همین لحظه مجری جشنواره اسامی نفرات برتر بادبادکها رو اعلام می کنه ......

چه هیجانی داره غزل ......

بادبادک ما جزو ده بادبادک اول جشنواره قرار گرفت .....

چقدر خوشحال بودند و اینم مزد خوشحال بودن بچه ها ...


یادمون نره وقتی خوشحال باشیم همه دنیا برای خوشحال موندن ما تلاش می کنند.


 




مرا با خود ببر تا کودکی ها، بادبادک
به آن غافل شدن از کار دنیا، بادبادک

زمین خوردم اگر صد باره، بازت میدویدم
مگر بالا روی،بالای بالا، بادبادک

تو آرام اوج میگیری و درد انتظاری
برای این همیشه ناشکیبا، بادبادک

درون حافظه میچرخدم اضداد معنا
بلوغ و شرم، دین و چشم زیبا،بادبادک

مرا با خود ببر تا ماسه بازی،خانه سازی
به آن ساحل دویدن های دریا، بادبادک

به درد هجر خویش امروز میسوزم،دریغا
چه میبنی در آن بالا ز فردا ، بادبادک؟

اگرچه بوی نان از سفره ی شعرم نیاید
پرم از واژه های آب، بابا، بادبادک

نماندم پایبند عهدهای کهنه، دیری
دگر بارم بخوان "تصمیم کبری" بادبادک

مرا با خود ببر تا ریزعلی های فداکار
مرا با خود ببر تا کودکی ها بادبادک

 

  • m2. gh

نظرات  (۴)

عاااااااااااااااااااااااالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
لذت بردم .
پاسخ:
مرسی زهرا جان 
خوشحالم 
(((((((((: عالی بوددددددددد
پاسخ:
مرسی.......
بسیار زیبا آموزنده و ...
موفق باشید:)))
پاسخ:
سپاسگذارم........
چه روز قشنگی بوده :)
شعر دوم از کی بود؟
پاسخ:
بله روز خیلی شاد و قشنگی بود ، سپاسگذارم 

دقیقا نمی دونم ولی فکر کنم محمد سعید حجه فروش (عرفانی منش) باشه 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">